« در آغاز پيوند جنسي توجهت را بر آتش آغازين نگه دار ، و به طور مداوم ، از خاكستر انتهايي اجتناب كن . »
سكس مي تواند يك رضايت عميق باشد ، و سكس مي تواند تو را به تماميت ات ، طبيعت ات ، وجود واقعي ات برگرداند . به علل بسيار . آن علت ها بايد درك شوند.
يك ، سكس يك عمل كامل است . ذهنت از كار مي افتد ، تعادلت بر هم مي خورد. به همين دليل است كه چنين ترس بسياري از سكس وجود دارد . تو بي كله مي شوي ؛ تو در هنگام عمل هيچ سري نداري . دليلي وجود ندارد ، فرايند منطقي وجود ندارد . و اگر فرايند منطقي وجود مي داشت ، عمل سكس صحيح و واقعي نيز نمي بود . آنگاه ارگاسمي نيز در كار نبود . و نه رضايتي . آنگاه عمل سكس يك چيز موضعي مي شد ، چيزي فكري مي شد .
در تمام جهان اشتياق و شهوت زيادي براي سكس وجود دارد ، و آن به اين دليل نيست كه جهان بيشتر سكسي شده است . آن به اين دليل است كه شما نتوانسته ايد در يك عمل سكس به طور كامل لذت ببريد . جهان قبلاً بسيار سكسي تر بود. به همين دليل اشتياق زيادي براي سكس وجود نداشت . اين اشتياق نشان مي دهد كه واقعيت گم شده است و فقط اشتباه باقي مانده است . كل ذهن مدرن سكسي شده است زيرا خود عمل سكس ديگر آنجا نيست . حتي عمل سكس نيز به ذهن انتقال يافته است . آن منطقي و عقلاني شده است ؛ تو درباره اش فكر مي كني .
بسياري از مردم نزد من مي آيند : مي گويند كه در مورد سكس فكر مي كنند ؛ از فكر كردن به آن لذت مي برند ، مي خوانند ، عكس مي بينند ، پورنوگرافي . از اين لذت مي برند ، اما زماني كه لحظه ي عمل سكس مي آيد ناگهان احساس مي كنند كه علاقمند نيستند . آنها حتي احساس مي كنند كه ناتوان شده اند . زماني كه در موردش فكر مي كنند انرژي حياتي بسياري احساس مي كنند . زماني كه مي خواهند وارد عمل واقعي شوند ، احساس مي كنند كه انرژي اي ندارند حتي ميلي هم ندارند .
آنها احساس مي كنند كه بدنشان مرده است .
چه اتفاقي برايشان مي افتد ؟ حتي عمل سكس نيز فكري مي شود . آنها فقط مي توانند درباره اش فكر كنند ؛ آنها نمي توانند آن را انجام دهند زيرا انجام دادن آن باعث مي شود كه كل وجودشان درگير شود . و هر جا كه درگيري از كل وجود داشته باشد ، سر ناراحت مي شود زيرا آنگاه ديگر نمي تواند استاد باشد ؛ ديگر نمي تواند در كنترل باشد .
تانترا از عمل سكس استفاده مي كند تا تو را كامل سازد ، اما آنگاه تو بايد بسيار مراقبه وار درون آن حركت كني ، مطالعه در مورد سكس ، تمام آن جوامع به تو مي گويند : كليسا ، مذهبت ، معلمان . همه چيز را فراموش كن و با تماميت وجودت درگير آن شو . كنترل را فراموش كن ! كنترل ، مانع است . بلكه ، توسط آن تسخير شو ؛ كنترلش نكن . چنان در آن حركت كن گويي كه ديوانه شده اي . وضعيت بي ذهني ، ديوانگي به نظر مي رسد . بدن شو ، حيوان شو ، زيرا حيوان كامل است . و بهمان اندازه انسان مدرن نيز هست ، به نظر مي رسد كه فقط سكس آسانترين امكان براي كامل ساختن توست زيرا سكس عميقترين مركز بيولوژي درون توست . تو از آن متولد شده اي . هر سلول بدنت سلول سكس است ؛ كل بدنت تجلي انرژي سكس است .
سوتراي نخست مي گويد : « در آغاز پيوند جنسي توجهت را بر آتش آغازين نگه دار ، و به طور مداوم ، از خاكستر در انتها اجتناب كن . »
و اين همه چيز را متفاوت مي سازد . براي تو ، عمل سكس يك رهاسازي است . پس زماني كه واردش مي شوي عجله داري.
تو فقط مي خواهي رها شوي . انرژي لبريز شده رها خواهد شد ؛ احساس آسودگي خواهي كرد . اين آسودگي فقط نوعي ضعف و بي بنيه گي است . انرژي لبريز شده تنش ايجاد مي كند ، شور و برانگيختگي ايجاد مي كند . تو احساس مي كني كه چيزي بايد انجام شود . زماني كه انرژي رها مي شود ، احساس ضعف مي كني . تو اين ضعف را به حساب آسودگي و آرامش مي گذاري . زيرا شور و برانگيختگي و هيجان ديگر وجود ندارد ، انرژي لبريز شده ديگر وجود ندارد ، مي تواني استراحت كني . اما اين استراحت يك استراحت منفي است . اگر تو فقط با دور ريختن انرژي مي تواني به آسايش برسي ، آن هزينه ي زيادي در بر دارد . و اين آسودگي فقط مي تواند فيزيكي باشد . آن نمي تواند عميقتر رود و نمي تواند روحاني شود .
سوتراي نخست مي گويد شتاب نكن و اشتياق به انتها رسيدن را نداشته باش : در آغاز باقي بمان . در عمل سكس دو بخش وجود دارد - - آغاز و انتها . در آغاز باقي بمان . بخش اول آسوده و آرام و گرم است . اما براي رسيدن به انتها شتاب نكن . انتها را را كاملاً فراموش كن .
« در آغاز پيوند جنسي توجهت را بر آتش آغازين نگه دار . »
زماني كه لبريز هستي ، به رها شدن فكر نكن : با اين انرژي لبريز شده باقي بمان . به جستجوي انزال نباش : آن را كاملاً فراموش كن . كاملاً در اين گرماي آغازين باش . با معشوق يا عاشقت چنان باقي بمان كه گويي يكي شده ايد . يك دايره ايجاد كن .
سه امكان وجود دارد . ملاقات دو عاشق مي تواند سه شكل ايجاد كند - - شكلهاي هندسي . تو شايد درباره اش خوانده باشي يا حتي در تصاوير كيمياگري قديم آن را ديده باشي كه يك مرد و زن برهنه در درون سه شكل هندسي قرار گرفته اند .
شكل اول مربع است ، شكل بعدي مثلث است و شكل سوم يك دايره است .
اين يكي از قديمي ترين تحليل هاي كيمياگري و تانتريك از عمل سكس است . معمولاً ، وقتي در عمل سكس هستي ، چهار نفر وجود دارند ، نه دو ، و اين يك مربع است : چهار گوشه وجود دارد زيرا تو خودت به دو بخش تقسيم شده اي - - يكي بخش تفكر و ديگري بخش احساس . شريك تو نيز به دو بخش تقسيم شده است ؛ شما چهار نفر هستيد . در آنجا دو نفر با هم ملاقات نمي كنند ، چهار نفر ملاقات مي كنند . آن يك جمعيت است ، و آنجا نمي تواند ملاقات عميقي صورت بگيرد . آن همچون ملاقات به نظر مي رسد ، اما نيست . صميميتي نمي تواند وجود داشته باشد زيرا بخش عميق تر تو پنهان است و بخش عميق تر شريكت نيز پنهان است . و فقط دو سر با هم ملاقات مي كنند ، فقط دو فرايند تفكر با هم ملاقات مي كنند - - نه دو فرايند احساس . آنها پنهان هستند .
نوع دوم ملاقات مي تواند شبيه يك دايره باشد . دو نفر هستي - - دو زاويه ي ستون . براي يك لحظه ناگهان يكي مي شوي ، مانند زاويه ي سوم مثلث . براي يك لحظه ناگهان دوگانگي تو گم مي شود و تو يكي مي شوي . اين بهتر از ملاقات مربع است . حداقل براي يك لحظه ي كوتاه يگانگي وجود دارد . آن يگانگي به تو سلامت و سر زندگي مي دهد . تو احساس زنده بودن و دوباره جوان شدن مي كني .
اما سومي بهترين است و سومي ملاقات تانتريك است : تو يك دايره مي شوي . زاويه اي وجود ندارد ، و ملاقات براي يك لحظه نيست . ملاقات در واقع غير دنيوي است ؛ زمان در آن وجود ندارد . و اين فقط زماني مي تواند اتفاق افتد كه تو در پي انزال نباشي . اگر تو در پي انزال باشي ، آنگاه آن يك ملاقات مثلث خواهد شد - - زيرا در لحظه ي انزال مسير تماس از دست مي رود .
در آغاز باقي بمان ؛ به سمت انتها حركت نكن . چگونه در آغاز باقي بماني ؟ بسيار چيزها بايد به خاطر سپرده شوند . نخست ، عمل سكس را همچون شيوه اي كه معلوم نيست به كجا مي رود به كار نبر . آن را همچون وسيله به كار نبر : آن خودش غايت است . پاياني در آن نيست ؛ آن يك وسيله نيست . دوم ، به آينده فكر نكن ؛ در حال بمان . و اگر نتواني در آغاز عمل سكس در حال باقي بماني ، آنگاه تو هرگز نمي تواني در حال باقي بماني - - زيرا همين طبيعت عمل به گونه اي است كه تو را به لحظه ي حال پرتاب مي كند .
در حال باقي بمان . از ملاقات دو بدن لذت ببر ، دو روح ، و يكي شدن با يكديگر ، حل شدن در يكديگر . فراموش كن كه داري به جايي مي روي . در لحظه اي كه به اينك اينجا مي رود باقي بمان ، و حل شو . ملايمت ، عشق ، بايد براي دو شخص وضعيتي را بيافريند تا در يكديگر حل شوند . به همين دليل است كه اگر عشقي نباشد ، عمل سكس يك عمل شتابزده و عجولانه است . تو از ديگري استفاده مي كني ؛ ديگري فقط يك وسيله است . و ديگري نيز از تو استفاده مي كند . شما از همديگر بهره برداري مي كنيد ، نه يكي شدن با همديگر . با عشق مي توانيد يكي شويد . اين يكي شدن در آغاز ، بسياري بصيرت هاي نو خواهد داد .
اگر براي تمام كردن عمل شتاب نكني ، عمل ، گام به گام ، كمتر و كمتر سكسي مي شود و بيشتر و بيشتر روحاني مي شود .
اعضاي سكس نيز در همديگر حل مي شوند . يك صميميت و مشاركت عميق و ساكت بين دو انرژي بدن اتفاق مي افتد ، و آنگاه مي توانيد ساعتها با هم باقي بمانيد. اين با هم بودن با گذر زمان عميقتر و عميقتر مي شود . اما فكر نكن . با آن لحظه ي حل شدن عميق باقي بمان . آن تبديل به وجد مي شود ، سامادهي ، آگاهي كيهاني . و اگر بتواني اين را بشناسي ، اگر بتواني اين را حس و درك كني ، ذهن سكسي تو غير سكسي خواهد شد . يك براهماچاريا بسيار عميق ، تجرد ، مي تواند كسب شود . تجرد از طريق آن مي تواند به دست آيد .
اين متناقض به نظر مي رسد زيرا هميشه فكر كرده ايم كه در دوره اي كه فرد در تجرد است بايد به جنس مخالف نگاه نكند ، نبايد با جنس مخالف ديدار كند . بايد اجتناب كند ، فرار كند . آنگاه يك تجرد بسيار اشتباه اتفاق مي افتد : ذهن در مورد جنس مخالف فكر مي كند . و بيشتر از ديگري فرار كني ، بيشتر به او فكر مي كني ، زيرا اين يك نياز پايه و عميق است .
تانترا مي گويد سعي نكن كه فرار كني ؛ هيچ امكان فراري وجود ندارد . بلكه ، خود طبيعت را براي ورا رفتن به كار بر . نجنگ : طبيعت را منظم به كار گير تا به وراي آن بروي . اگر اين مشاركت با معشوقت يا عاشقت بي هيچ انتهايي در ذهن امتداد يابد ، آنگاه تو مي تواني صرفاً در آغاز باقي بماني . شور و برانگيختگي ، انرژي است. تو مي تواني آن را از دست بدهي ؛ تو مي تواني به اوج برسي . آنگاه انرژي از دست مي رود و افسردگي خواهد آمد ، ضعف خواهد آمد . شايد آن را همچون آسودگي و آرامش به كار بري اما آن منفي است .
تانترا به تو بعدي از آسودگي والا را مي دهد كه مثبت است .
هر دو شريك با حل شدن در يكديگر انرژي حياتي به هم مي دهند . آنها يك دايره مي شوند ، و انرژي آنها حركت درون دايره را آغاز مي كند . آنها به همديگر زندگي مي دهند ، زندگي تازه . هيچ انرژي اي از دست نمي رود . بلكه ، انرژي بيشتري كسب مي شود زيرا از طريق تماس با جنس مخالف تك تك سلول هايت برانگيخته مي شوند . و اگر بتواني در آن شور و برانگيختگي حل شوي ، بدون رسيدن به اوج ، اگر بتواني در آغاز باقي بماني بدون داغ شدن ، صرفاً گرم و ملايم باقي ماندن ، آنگاه آن دو گرمي وملايمت ديدار خواهند كرد و تو مي تواني عمل را براي مدت طولاني امتداد بخشي . بدون هيچ انزالي ، بدون هيچ پرتاب انرژي به بيرون ، آن يك مديتيشن مي شود ، و از طريق آن تو كامل مي شوي . از طريق آن شخصيت شكاف خورده ات ديگر شكاف خورده نيست : آن متصل شده است .
تمام روان نژندي ها از دو شخصيتي بودن است . اگر تو دوباره متصل شوي ، دوباره كودك مي شوي - - معصوم . و وقتي اين معصوميت را شناختي مي تواني در جامعه به گونه اي رفتار كني كه لازم است . اما حالا اين رفتار فقط يك نمايش است ، يك فعاليت . تو در آن درگير نشده اي . آن يك الزام است ، پس انجامش مي دهي . اما تو در آن نيستي ؛ تو فقط بازيگري مي كني . تو مجبوري چهره هاي غير واقعي را به كار بري زيرا تو در يك جهان غير واقعي زندگي مي كني ؛ وگرنه جهان تو را خرد خواهد كرد و تو را خواهد كشت . ما چهره هاي واقعي بسياري را كشته ايم . ما مسيح را مصلوب كرديم زيرا او همچون يك انسان واقعي رفتار كردن را آغازيده بود . جامعه ي غير واقعي آن را تحمل نخواهد كرد . ما سقراط را مسموم كرديك زيرا او شروع كرده بود به رفتار كردن همچون يك انسان واقعي . همانطور كه جامعه مي خواهد رفتار كن ؛ و مشكلي براي خودت و ديگران ايجاد نكن . اما زماني كه تو وجود واقعي ات را شناختي و تماميت ات را شناختي ، جامعه ي غير واقعي نمي تواند تو را عصبي كند ؛ نمي تواند تو را ديوانه سازد .
« در آغاز پيوند جنسي توجهت را بر آتش آغازين حفظ كن ، و به طور مداوم ، از خاكستر انتهايي اجتناب كن »
اگر انزال آنجا باشد ، انرژي تلف مي شود . آنگاه ديگر آتشي وجود نخواهد داشت . تو به سادگي انرژي ات را دور ريخته اي بدون اين كه چيزي به دست آوري . پايان سوتراي اول
سوتراي دوم :
« در هنگامي كه در آغوش همديگر هستيد احساستان همچون برگ درختان مي لرزد ، وارد اين لرزش شويد . »
زماني كه در آغوش هم هستيد ، در صميميتي عميق با عاشق يا معشوق ، احساست همچون برگ درخت مي لرزد ، وارد اين لرزش شو . ما حتي هراسان مي شويم : در زمان عشق ورزي تو به بدنت اجازه نمي دهي كه زياد حركت داشته باشد ، اگر بدن شما اجازه ي حركت بيشتري در عمل را سكس را داشته باشد انرژي سكس در تمام بدنتان پخش مي شود . زماني كه آن در مركز سكس متمركز است مي تواني كنترلش كني . ذهن مي تواند در كنترل بماند . وقتي در تمام بدنت پخش مي شود ، نمي تواني كنترلش كني . ممكن است شروع به لرزش كني ، ممكن است شروع به جيغ زدن كني ، و زماني كه بدن آن فراز را تجربه كرد ديگر قادر به كنترل آن نخواهي بود .
ما مانع حركت مي شويم . مخصوصاً ، در تمام دنيا ، ما تمام حركت ها را سركوب كرده ايم ، تمام لرزشها و تكانهاي زنان را سركوب كرده ايم . آنها همچون بدنهاي مرده ثابت باقي مي مانند . و تو كاري با آنها انجام مي دهي ، آنها كاري با تو ندارند .
آنها فقط شريكاني منفعل هستند . چرا اين اتفاق افتاده است ؟ چرا در تمام دنيا مردان زنان را به چنين شيوه اي مجبور كرده اند ؟ ترسي وجود دارد - - زيرا يكبار كه بدن زن تسخير شد ، براي مرد خيلي سخت است كه بتواند او را خشنود كند : زيرا يك زن مي تواند ارگاسم هاي زنجيره اي داشته باشد ؛ يك مرد نمي تواند . يك مرد فقط مي تواند يك ارگاسم داشته باشد ؛ يك زن مي تواند ارگاسم هاي زنجيره اي داشته باشد . هر زن در يك زنجيره مي تواند حداقل سه ارگاسم داشته باشد ، اما مرد فقط يكي مي تواند داشته باشد . و با ارگاسم مرد ، زن تازه براي ارگاسم هاي بعدي برانگيخته شده است . پس آن سخت است . پس چگونه آن را اداره كنيم ؟
او فوراً به مرد ديگري نياز دارد ، و سكس گروهي يك تابو است . در تمام جهان ما جوامع تك همسري را ايجاد كرده ايم . ما اين حس را القا مي كنيم كه تحت فشار قرار دادن زن بهتر است . بنابراين ، در واقعيت هشتاد تا نود درصد زنان نمي دانند كه ارگاسم چيست . آنها مي توانند به كودك تولد ببخشند ؛ اين چيز ديگري است . آنها مي توانند مرد را خشنود كنند ، اين نيز چيز ديگري است . اما آنها خودشان هرگز خشنود نمي شوند . بنابراين اگر چنين تلخي و تندي در زنان تمام دنيا مي بيني - - غمگيني ، تلخي ، نا اميدي - - طبيعي است . نياز اوليه آنها برآورده نشده است .
لرزش و تكان خوردن شگفت انگيز است زيرا زماني كه در عمل سكس مي لرزي ، انرژي در سراسر بدن جاري مي شود ، انرژي تمام بدن را وادار به جنبش و لرزش مي كند . هر سلول بدن درگير آن مي شود . تمام سلولها زنده مي شوند زيرا تمام سلولها سلول سكس هستند .
زماني كه تو متولد شدي ، دو سلول سكس مخلوط شدند و وجود تو خلق شد ، بدنت خلق شد ، آن دو سلول سكس در همه جاي بدن تو هستند . آنها تكثير شده اند و تكثير شده اند و تكثير شده اند ، اما واحد اصلي تو سلول سكس باقي مي ماند . زماني كه تمام بدنت را تكان مي دهي ، آن فقط ديدار تو و معشوقت نيست . درون بدنت نيز ، هر سلول با سلول متضاد ديدار مي كند . اين لرزش نشانگر آن است . آن حيواني به نظر خواهد رسيد ، اما انسان يك حيوان است و چيز غلطي در آن وجود ندارد .
سوتراي دوم مي گويد : « در هنگامي كه در آغوش همديگر هستيد احساستان همچون برگ درختان مي لرزد ... » باد شديدي مي وزد و يك درخت تكان مي خورد . حتي ريشه ها نيز تكان مي خورند ، تمام برگها تكان مي خورند . فقط همچون يك درخت باش . باد شديدي مي وزد ، و سكس باد شديدي است - - انرژي شديدي در ميانت مي وزد . تكان بخور ! بلرز ! بگذار تمام سلولهاي بدنت برقصند ، و اين بايد براي هر دو باشد . معشوق نيز بايد برقصد ، تمام سلولها مي لرزند . فقط پس از آن است كه مي توانيد با هم ديدار كنيد ، و آنگاه آن ديدار فكري نيست . آن ديدار بين دو انرژي است .
وارد اين تكان خوردن شو ، و زماني كه تكان مي خوري ، دور باقي نمان . تماشاگر نباش ، زيرا ذهن تماشاگر است . دور نايست ! لرزش باش ، لرزش شو . همه چيز را فراموش كن و لرزش شو . بدنت نيست كه مي لرزد : تو هستي ، تمام وجودت . تو خودت يك لرزش مي شوي . آنگاه آنجا دو بدن وجود ندارند ، دو ذهن . در آغاز ، دو انرژي لرزان وجود دارد ، و در پايان فقط يك دايره - - نه دو .
در اين دايره چه اتفاقي مي افتد ؟ يك ، تو بخشي از نيروي هستي مي شوي - - نه يك ذهن اجتماعي ، بلكه يك نيروي وجودي . تو بخشي از كل كيهان مي شوي . در آن لرزش تو بخشي از كل كيهاني خواهي شد . آن لحظه از آفرينش بزرگ است . شما در بدنهاي منجمد حل مي شويد . شما مايع مي شويد - - در همديگر جاري مي شويد . ذهن گم مي شود ، تقسيم گم مي شود . شما يكي مي شويد .
اين آدوايتا است ، اين نادوگانگي است . و اگر تو نتواني اين نادوگانگي را احساس كني ، آنگاه تمام فلسفه هاي نادوگانگي بي فايده مي شوند . آنها صرفاً واژه هستند . زماني كه اين لحظه ي نادوگانگي هستي را شناختي ، فقط آنگاه است كه مي تواني اپانيشاد را درك كني . فقط آنگاه مي تواني عرفا را درك كني - - درباره ي چه حرف مي زنند زماني كه از يگانگي كيهاني مي گويند ، يك كل ، تماميت . آنگاه تو ديگر از جهان جدا نيستي ، با آن بيگانه نيستي . آنگاه هستي خانه ي تو مي شود . و با آن احساس كه « حالا من در خانه ام در هستي هستم » تمام نگراني ها برطرف مي شوند . آنگاه ديگر اضطراب و ستيز و كشمكش وجود ندارد . اين همان چيزي است كه لائوتزو تائو مي نامد ، شانكارا آدوايتا مي نامد . تو مي تواني واژه ي خودت را براي آن انتخاب كني ، اما از طريق عشق عميق در آغوش گرفتن ، احساس كردن آن آسان است . اما زنده باش ، تكان بخور ، بلرز ، و خود لرزش شو .
پايان سوتراي دوم .